سفر به روستایی که نام و خاکش از آن امامزادگان است
راز اَزنا:برای سید احمد مدنی رسید که یک روستا با اراضی آبی مرغوب، از مال خود خریداری نماید و تمام شرب و مشارب و قنوات و زمین های بایر و دایر و تمامی مایتعلق و درآمد حاصل از مزارع را وقف امامزادگانی نماید که بر خاک حاصلخیز قریه نماید سفید آرمیده اند، که «نه بخشند و نه فروشند و مرهون نسازند و از سه سال زیادتر اجازه ندهند و شرایط مذکور را مستدام شناسند…».
800 سال پیش وقف نامه بر پوست آهو ثبت شد تا بماند و از یاد نرود و روستا نام امامزاده را بگیرد و بقعه سرپا بماند و کسی اجازه نداشته باشد گزند و آسیبی بر بنای امامزاده وارد نماید؛ امامزادگانی از نسل امام حسن مجتبی (ع) زید و قاسم(ع).
برای زیارت امامزاده راهی استان لرستان می شویم و به سمت ازنا روانه. در 30 کیلومتری شهر ازنا، جاده شازند – ازنا چهار شعبه می گردد. جاده سمت چپ را در پیش می گیریم. بعد از روستای حین آباد، هر وقت گنبد مخروطی خاکی رنگ امامزاده را ببینیم، به روستای امامزاده قاسم رسیده ایم؛ روستایی که تمام ساکنانش اجاره نشین امامزاده شان هستند، روستای امامزاده قاسم؛ «آستان خلد نشان و روضه ملک آشیان امامزادگان رفیع الشان عالی مکان السیدان السندان الحبیان النجیبان المظلومان زید و قاسم علیهما الجنه و الرضوان».
جاده ما را تا نزدیکی امامزاده می برد و ضلع جنوبی امامزاده را طی می نماید. ما در ضلع غربی و مقابل سر در امامزاده او را ترک می نماییم و او را به راهش تا انتهای روستا ادامه می دهد. مکعب آجری و ساده امامزاده یک سر در گچبری دارد و یک گنبد آجری و دیوارهای نمور و دو سکوی کوتاه که پیرمردهای روستا بر رویش نشسته اند؛ یکی با کمر خمیده و یکی با شال سبز. چشم هایش را تنگ می نماید تا مطمئن شود آشنا نیستیم. روی پیرنشین های امامزاده نشسته و زیر مقرنس های سفید رنگ. بلند می گردد و شال سبزش را مرتب می نماید و با گام های بلند به سمت ما می آید؛ «سابقه درخشانی دارد، این امامزاده ما».
به محض اینکه علت آمدن مان به روستا را می فهمند، از امامزاده «معجزه دار» و جد عالی قدرش برایمان می گوید: «اینجانب سید جعفر میر نظامی از اولادهای سید احمد مدنی ملقب به میر نظام الدین هستم. 950 سال پیش سید بزرگوار که از مدینه راهی زیارت امام رضا (ع) بودند، اینجو منزل می کنند. شب که می خوابن، این بزرگوارا میان به خواب سید احمد مدنی که آقا قبر ما اینجا مخفیه، هیچ کی از ما خبری نداره، فردا که میای اینجای برای نماز، یه نفر گاو سیاه سفیدی می اره که بشش آب وده، هر جای گاو سرشو گذاشت زمین و سر و صدا نمود، قبر ما اونجاست.
هیچی، آقا فردا می یان می بینن خوابشون مجسم شد اما خب اعتنایی نمی کنند. شب جمعه دوباره او بزرگوارا میان به خوابشون و میگن آقا سید احمد چرا توشکی؟ ما قبرمون اینجایه، اگه قبر ما رو نمایون کردی، هفت گام از قبرمون به سمت قبله می پیمونی، یه هزینه کلانی هم از خودمون زیر خاک داریم. هزینه مون را هم در می کمک و یک بقعه و بارگاه خوبی هم به دست توانای خودت برامون می سازی».
یک هیچی دیگر می گوید و از جدش می گوید که زمین را به قصد آشکار شدن مدفن می کاود. خوابش رنگ حقیقت می گیرد و سید احمد مدنی می گردد نخستین زائر امامزادگان.
هفت گام آن سوتر هم آن «هزینه کلان» را می یابد و شش دانگ قریه کندسفید را خریداری می نماید و تمامی درآمد مزارع آن را وقف امامزاده می نماید؛ «منافع و حاصل موقوفات را اولا صرف تعمیرات ضروریه قبه مقدسه و روضه ملک آشیان و حجرات و عمرات کنند و ترتیب ضروریات و مرمت آن سرکار به قدر احتیاج به احسن الوجوه کنند». سید جعفر میرنظامی 40 سال است که مداح اهل بیت است و با افتخار از جدش و امامزاده روستایش حرف می زند؛ «سید احمد چندین سال اینجا زندگی می کنه و هنگامی می خواد رحلت کنه، وصیت می کنه که آقا منو بین این دو آقایون زید و قاسم دفنم نمایید. حالا قبر سید احمد میون قبر این دو بزرگواره. این امامزاده ما، امامزاده معجزداریه به لطف خدا، جزء اثرهای ملیه، جزء میراث فرهنگیه…». بی تابی ما برای دیدن امامزاده را که می بیند یاد کارهایی که می بایست بکند می افتد و راه را برایمان باز می نماید.
زیر سقف سپید
طاق نماهای های کشیده دو طرف طاق ورودی، سردر را بلندتر از آنچه هست جلوه می دهند. پیرمرد خموده سلام مان را با سلامی کم حوصله جواب می دهد و زیر سردر بلند امامزاده تنهای مان می گذارد. بالای سرمان نیم کاسه های گچی ای از طاق آویزان شده اند. زیر کاسه سازی ها و روی دیوار سمت راست قاب های آجری، نام سه استادکار به چشم می خورد: استاد سلطان محمد و پسرش استاد حیدر علی و استاد حسین بن محمود… . زیر کاسه سازی ها و بر بالای در هم، یک کتیبه گچبری با ارزش بوده که حالا تنها قدری از آن پیداست و باقی زیر لایه ای از گچ پنهان شده است. زیر کاسه سازی ها و توی قاب در ورودی مرد میانسالی سبزه رو ظاهر می گردد.
در وقفنامه آمده است که «صرف مایحتاج یک نفر خادم و فراش متدین که به جاروب کشی و دیگر خدامت روضه منوره و عمارات مشغول به آن نمایند».
ابراهیم طاعتی 17 سال است که به امامزادگان روستایش خدمت می نماید. از سال های اول خدمتش برایمان می گوید: «هنگامی نگاه خود امامزاده می کردی، یه مخروبه ای بود، الان بازسازی شده. هر سال از راه میراث فرهنگی که جای تشکر و قدردانی داره، اینجا مرمت می شه. الان هم زیادتر خرابیاش رفع شده، یه خرابیای جزئی داره که ان شاء الله اونا هم رفع بشه و امامزاده رونق زیادتری بگیره». لبخند از لب هایش محو می گردد؛ «اما پارسال بازسازی خوب انجام نگرفته، اینا خاکبرداری کردن و پوکه ریختن. جای تاسفه. هر چی از لحاظ فصل بارون دهی بارون اومده هیچ، اصلا آب از ناودن ها پایین نیومده. پوکه که آب نگه نمی داره، مثل سرند می مونه؛ می بایست روی این پوکه طرح اساسی انجام بدن و بعد روشو آجر فرش کنن».
درهای سبز رنگ امامزاده دو دایره و یک نیم ستون گره چینی دارند و دو کلون حلقه ای ساده. آقای طاعتی قطر درها را نشان مان می دهد و می گوید: «نقل قولیه که مردم روستا صحبت کردن و ما شنفتیم. گفتن زمانی که رفتن این در رو از روستای تازرون بگیرن، از یه درخت گردویی می خواستن بگیرن، صاحب درخت اومده و گفته که امر معاش من از همین درخت تامین می شه و نذاشته درختشو بیارن. هنگامی اینا هشتن اومدن امامزاده قاسم، خواب می بینه درخت از ریشه در اومده، جلوی امامزاده قاسم اوفتاده. فرداش خودش اومده درختو آورده». در سبز گشوده می گردد و یک هشتی سراسر سفید آشکار. چلیپای هشتی را سقفی از مقرنس های ساده و زیبا مسقف نموده اند و هشتی؛ ما را به حیاطی می برد که چهار ایوان دارد و یک باغچه و کلی درهای بسته. ایوان رو به رو به گنبدخانه و ایوان های دیگر به فضاهایی آهسته برای نشستن و راز و نیاز زائران ختم می شوند؛
«زمانی که می خواد سال تحویل بشه، یعنی چراغ اول سالنه، از امامزاده می برن. از شمع خود امامزاده روشن می کنن، چراغ و فانوس می برن خونه هاشون، این چراغم می بایست به قول گفتنی یک شبانه روز بسوزه تا خودش خاموش بشه». گوشه چادرش را لای برگ های کتاب دعایش می گذارد و اینها را می گوید. بزرگ شده همین روستا و ساکن ازناست. با بچه ها و نوه هایش آمده زیارت امامزاده ای که نور باران شدنش را در جوانی هایش دیده و برای ما از امامزاده می گوید؛ «از ده اطراف می یان، از روستای روغنی، زنگه در، حین آباد، سمیه، محرم و صفر خیلی شلوغه. البته الان همه روزه می یان اینجا، از اراک و ملایر و شهرهای دوروبر. روز می شه که 500-400 نفر زوار اینجا هست».
نوه پسری مادربزرگ به کمک می آید با لبخند شیطنت آمیزی می خواند: «از روزی که قطار اومد چاپالاق، چاپالاق شده تق و لق».
لب های خندان مادربزرگ از هم باز می شوند؛ «زمانای جلو، یه پیرمرد قدیمی بود، اینو می بیان کرد. از هنگامی قطار اومد به این منطقه، مردم به شهرستون ها هجوم بردن، یه زمانی اینجا 2 هزار نفر آدم زندگی می کردن، حالا 300 تا زیادتر نیستن، حالا هر کی می خواد برده خرم آباد و جنوب، می یاد اینجا زیارت می کنه که می ره. امامزاده ما امامزاده شناسیه؛ صدا و سیمای لرستان گنبد امامزاده رو پشت پرده نشون می ده».
مادربزرگ و نوه را در ایوان تنها می گذارم و به گنبدخانه رو می کنم.
آخرین دیدگاهها